جدول جو
جدول جو

معنی گنجور شدن - جستجوی لغت در جدول جو

گنجور شدن(سَ کَ / کِ دَ)
صاحب گنج شدن. متمول شدن. غنی گشتن:
ای جاهل مفلس ار بکوشی
گنجور شوی ز علم گنجور
گر حکمت منت درخور آید
گنجور شدی و گشت ماجور.
ناصرخسرو (دیوان ص 198)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جور شدن
تصویر جور شدن
فراهم و آماده شدن، مرتب و هماهنگ شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ دَ)
دچار رنجوری گشتن. به رنجوری مبتلا شدن. رجوع به رنجور و رنجوری شود: بیچارگان از سرما رنجور شدند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ پَ رُ تَ)
تجسم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تجسد. (تاج المصادر بیهقی). ضخامت. (دهار) (مجمل اللغه). ضخومت. (دهار). تنومند شدن. قوی جثه شدن. ستبر و قوی و پرزور شدن:
تناور شد آن کرم و نیرو گرفت
سر و پشت او، رنگ نیکو گرفت.
فردوسی.
چو بیدبن که تناور شود به پنجه سال
به پنج روز به بالاش بر دود یقطین.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 730).
رجوع به تناور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منظور شدن
تصویر منظور شدن
دیده شدن، مقبول گردیدن پسند افتادن، مورد توجه قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجر شدن
تصویر منجر شدن
کشیده شدن، منتهی شدن: (این کار شما منجر بنزاع خواهد شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجر شدن
تصویر منجر شدن
((~. شُ دَ))
کشیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجورشدن
تصویر رنجورشدن
اکهاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منجر شدن
تصویر منجر شدن
انجام شدن، انجامیدن، فرجامیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
محسوب شدن، لحاظ شدن، درنظر گرفتن، قلمداد شدن، مورد توجه قرار گرفتن، لحاظ شدن، ملحوظگشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد